جواد کامور بخشایش
آیتالله عبدالرحیم عقیقی بخشایشی عالم دین ، قرآنپژوه و نویسندة معاصر پس از تحمل یک دوره بیماری ، پنجشنبه 17 فروردین 1391 چشم از جهان فروبست و در گلزار شهدای قم دفن گردید . او استاد حوزه و دانشگاه بود و در کنار تدریس به کار تألیف ، ترجمه و پژوهش هم مشغول بود و حدود صد جلد کتاب از خود بر جای گذاشت . نگاهی به آثار تألیفی وی نشان میدهد که عمده پژوهشهای وی در حوزة دین و قرآن بوده و با توجه به آذربایجانی بودنش چندین اثر از جمله مفاخر آذربایجان و غیره را درباره آذربایجان و ناموران آنجا نوشته است . به هر روی شهرت عمده مرحوم عقیقی بخشایشی به واسطة فعالیتهای پژوهشی و آثار و تلاشهای فرهنگی اوست و اینکه انتشارات نوید اسلام را در قم پایهگذاری کرد و بسیاری از آثارش را در انتشاراتی خودش انتشار داد . به نظر میرسد شخصیت علمی وی و عناوین آثارش تا اندازهای شهرت دارد که دیگر نیازی به معرفی من نباشد و من در این نوشته بر آنم چند بُعد از دیگر ابعاد شخصیتی او را به تحلیل بنشینیم .
حجتالاسلام عبدالرحیم عقیقی بخشایشی زادة روستای بخشایش از توابع تبریز در 1322 ش بود . روستایی که وی به آن علاقة خاصی داشت و این علاقه بعدها در چندین اثر او که دربارة زادگاهش منتشر کرد متبلور است و در ادامه دربارة هر یک از این آثار بحث خواهم کرد . او در روستایی رشد و نمو یافت که از امکانات معیشتی اندکی برخوردار بود و ساکنانش در رنج و محرومیت به سر میبردند . این رویه تا سالها ادامه داشت تا اینکه بعدها به برکت انقلاب اسلامی مردمان روستا – که بعدها نام شهر را به خود گرفت – آرام آرام رنگ و بوی برخی امکانات معمول زندگی را دیده و چشیدند .
عقیقی بخشایشی تحصیلات مقدماتی را در مکتبخانه زادگاهش فراگرفت و به دلیل علاقه به علوم دین به مدرسه طالبیة تبریز رفت و حدود پنج سال نزد مدرّسان آن مدرسه به تحصیل علوم دینی پرداخت و سپس برای تکمیل تحصیلات راهی قم شد و از درس آقایان حاج شیخ احمد پایانی ، حاج شیخ جعفر سبحانی ، حاج میرزا یدالله دوزدوزانی ، ناصر مکارم شیرازی و صائینی زنجانی بهره گرفت . دروس عالیه فلسفه و حکمت را نیز نزد استادان بزرگی همچون حاجآقا مصطفی خمینی و آیتالله سلطانی آموخت . در اسفار از محضر علامه طباطبایی ، اصول فقه از امام خمینی و خارج فقه از آیتالله گلپایگانی بهره جست . از درس اخلاق مرحوم آیتالله ملاعلی معصومی همدانی نیز کسب فیض کرد . همزمان با تحصیلات حوزوی هم در رشته الهیات دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و لیسانس گرفت . در سفری به آذربایجان روسیه هم به دلیل اهمیت علمی و کثرت آثار و پژوهشهایش دکترای افتخاری گرفت و در قم و تهران به تدریس و تحقیق مشغول گردید .
![](http://www.22bahman.ir/Portals/0/Storage/Maghalat/AqiqiBakhshayesh.jpg)
عقیقی بخشایشی در طول این دوران هیچ گاه از یاد زادگاه و مردمانش غافل نماند . در سفرهایش به بخشایش و دیدار با اقوام و آشنایان ، در اقامتهای طولانی مدتش در بخشایش ، از سختیها و مشکلات اهالی آگاهی مییافت و به دنبال راهی برای حل این معضلات میگشت . او در حد توان این مشکلات را به مقامات و مسئولان محلی و استانی انتقال میداد و شاید برخی اوقات اتفاق میافتاد که بخشی از معضلات توسط مسئولان وقت مرتفع میشد اما قصبه همچنان با مشکلات عدیدهای درگیر بود . اینجا بود که وی علیرغم مشغلههای فراوان تدریس و تحقیق و تحصیل ، آرام آرام در جهت رفع مشکلات قصبه و حوالی آن گام برداشت و این بُعد از ابعاد شخصیتی وی ، یعنی فعالیتهای اجتماعی و عمرانیاش ، شاید برای خیلیها که عقیقی را فقط نویسنده و پژوهشگر میشناسند شایان توجه باشد .
تا آنجا که به یاد دارم بهبود وضعیت معیشتی و رفاه و بهداشت و امکانات رفاهی و آموزشی شهر آرام آرام به یکی از دغدغههای اصلی ذهنی عقیقی بخشایشی تبدیل شده بود و آن ایامی که کشور پس از گذر از دوران جنگ نابرابر در جهت سازندگی گام برمیداشت در گوشهای از این سرزمین پهناور هم عقیقی و عدة دیگری از روحانیون شهر آستین بالا زده در فراهم آوردن امکانات رفاهی و معیشتی و آموزشی شهر کوشیدند . آنان با آنکه مسئولیتی به لحاظ اداری و سازمانی نداشتند اما با توجه به پیشینه و اعتبارشان در انعکاس مشکلات منطقه و تلاش برای ایجاد فضاهای رفاهی و آموزشی شهر تعامل خوبی با مسئولان مربوطه به ویژه نماینده منطقه و استاندار وقت داشتند .
بخشایش به لحاظ جغرافیایی بین دو رود اوجانرود و آجیچای قرار گرفته و ساکنان آن در طول تاریخ همواره با مشکلات طغیان این دو رودخانه و نیز نبود یک پل و راه ارتباطی مطمئن برای عبور و مرور در رنج بودند . در گذشتههای نه چندان دور پل کوچکی روی رودخانه اوجانرود احداث شده بود که عرضش شاید بیش از یک متر نبود و اهالی آن را پل مالرو مینامیدند چون امکان عبور و مرور هیچ وسیله نقلیهای از آن نبود ، این در حالی بود که به خاطر نیاز مردم به برقراری ارتباط با غرب شهر وجود یک پل ارتباطی ضروری جلوه مینمود . در چنین شرایطی بود که عقیقی بخشایشی با همت و اراده مردم و روحانیون و تلاش همگانی به احداث پلی با نام اباالفضل العباس توفیق یافت . نوجوان بودم و بارها او را در شرایط سخت کاری میدیدم . حتی عبا را کنار میگذاشت و همراه مردم در هر قسمتی که ضروری بود ایفای نقش میکرد . از خالی کردن سیمان و آجر و میلگرد گرفته تا حمل ماسه و سیمان و ... تا برنامهریزی روزانه برای پیشرفت پل . این پل با تحمل مرارتهای زیادی که او و اهالی کشیدند استوار شد و بدین ترتیب ارتباط این شهر با مناطق همجوار در غربش برقرار گردید ؛ موضوعی که آن زمان اهمیت ویژهای داشت و امروزه شاید به دلیل احداث راههای مواصلاتی دیگر به اهمیت آن سالها جلوه نداشته باشد .
دیگر نقش عقیقی بخشایشی در عمران و آبادی منطقه حضور جدی او در برنامهریزی آموزشی و ایجاد فضاهای آموزشی بود . یادم هست که در اواخر دهه شصت یکی از دغدغههای جدی ساکنان شهر نبود یک دبیرستان پسرانه بود و کمبود آن ، از یک سو علاقهمندان به تحصیل را به شهرهای دیگر میکشاند که دوری و غربت و تبعات دیگر را به همراه داشت و از سوی دیگر خانوادههای بی بضاعت را وا میداشت از ادامه تحصیل فرزندشان ممانعت کنند . در چنین شرایطی عقیقی بخشایشی باز با کمک اهالی و روحانیون شهر و با تعامل مسئولان شهر و منطقه به احداث دبیرستانی به نام دبیرستان امام علیابنابیطالب (ع) پرداخت ؛ دبیرستانی که در طول حیات خود نقش مهمی در ارتقای سطح علمی جوانان شهر ایفا کرد ، دبیرستانی که من و امثال من را در آن دوران در خود پناه داد و سبب شد تحصیل را همچنان در زیر چتر حمایت پدر و مادر و در شهر خودمان ادامه دهیم . به راستی اگر این دبیرستان نبود کسانی که علاقهمند به ادامه تحصیل بودند اما از تمکن مالی برخوردار نبودند چه میکردند ؟ این دبیرستان در عمر نزدیک به بیست ساله خود افراد زیادی را در خود پرورش داد و خاطره خوبی در ذهن تاریخ به یادگار گذارد . اما این تنها تلاشی عقیقی بخشایشی در عرصه ارتقای سطح آموزشی و علمی منطقه نبود . او در تداوم تلاشهایش توفیق یافت دبیرستانی برای دختران شهر هم احداث کند و امروز دبیرستان پروین اعتصامی میزبان دخترانی است که در حمایت و پناه خانواده تحصیل میکنند . تلاش برای احداث کتابخانه عمومی در شهر را نیز میتوان از دیگر فعالیتهای فرهنگی عقیقی بخشایشی دانست .
شاید دیگر اقدام شایستة اشارة عقیقی بخشایشی تلاش او در احداث راهی در قسمت جنوبی شهر باشد که گرچه سخت و ناممکن مینمود اما احداثش شهر و بخشی از منطقه را از بنبست خارج مینمود . با وجود سختیها و مشکلات این پروژه ، او پیشگام شد و با همیاری و همراهی اهالی و دیگر روحانیون محلی و تعامل مسئولان این پروژه هم به سامان رسید و راه آسفالتة بخشایش به جاده ترانزیت سراب – بستانآباد افتتاح شد . جادهای که هماکنون نیز به همان اعتبار خود باقی و مورد استفاده است . او بعدها هم به مرور زمان در ایجاد و احداث پروژههای ریز و درشت اجتماعی و عمرانی شهر سهیم بود که پرداختن به تک تک آنها مقالة مفصلی میطلبد . اما این نکته باید گفته شود که حافظة تاریخی شهر فعالیتهای عقیقی بخشایشی را همچنان حفظ خواهد کرد .
عقیقی بخشایشی دربارة شهرش چند جلد کتاب نوشت اولین اثر او در این زمینه معرفی شهدای بخشایش بود . او در تهیه و تدارک این اثر از جوانان و علاقهمندان به تحقیق و پژوهش بهره گرفت و کتابی با نام شهدای بخشایش را انتشار داد . مدتی بعد به تألیف کتابی به نام سیمای بخشایش همت گماشت . این اثر هم حاصل زحمت و پژوهش بنده و آقای یحیی آریا بخشایش بود که آقای عقیقی در مقدمة کتاب از ما دو نفر سپاسگزاری کرده است . علیایّحال در این اثر او به معرفی کامل شهر پرداخته و بخشی از فعالیتهای عمرانیاش را نیز در آن بازتابانده است . «نغمههای بخشایش» دیگر اثری است که عقیقی در تدارک و انتشار آن نقش داشت و همة اینها نشانگر دغدغهمندی وی در معرفی ارتقای سطح علمی شهر است .
عقیقی بخشایشی به واسطة شاگردی در محضر امام دستی در فعالیتها و مبارزات سیاسی هم داشته است . منتها مبارزة فرهنگی و مبارزه در عرصة قلم . او مقالات زیادی در نشریات مختلف دوران پهلوی از جمله بعثت و انتقام نوشت و همواره در مسیر مبارزه با امام خمینی در ارتباط بوده است .
عقیقی بخشایشی جریان دیدار علی امینی ، نخستوزیر وقت با امام خمینی را – در دی 1340 – که خود در آن جلسه حضور داشت در نشریه ندای حق منتشر ساخت و این مقاله شاید یکی از مهمترین مقالات سیاسی او باشد . به دنبال انتشار این مقاله ، امام خمینی عقیقی بخشایشی را به حضور طلبید و او را مورد تفقد قرار داد . عقیقی بخشایشی بعدها در خاطراتش گفته بود که به تعبیر برخی نویسندهها این مقاله اولین مقالهای بود که نظریات سیاسی امام را در جامعه انعکاس داد .
گرچه از عقیقی بخشایشی کتاب خاطره بر جای نماند ، اما اندک خاطرات منتشر شده از وی در کتاب خاطرات پانزده خرداد از همراهی عقیقی بخشایشی با نهضت امام خمینی خبر میدهد .
اینک عقیقی بخشایشی در بین ما نیست و همین اندک خاطرات بر جای مانده از وی را مرور میکنیم :
ملاقات دکتر علی امینی با آیتالله خمینی (ره)
عوامل زیادی موجب به وجود آمدن حادثة پانزده خرداد شد . مطالب زیاد است و فرصت محدود ، نمیتوان به همة مسائل پرداخت . آنچه از این جانب برمیآید این است که یک حادثهای را که خود شاهد آن بودم نقل کنم .
چند ماهی پس از فوت آیتالله بروجردی – رضوانالله تعالی علیه – دولت وقت تلاش میکرد که به نحوی حوزه علمیه قم را برچیند ؛ یا مرجعیت را تغییر دهد . روی همین اصل تلگراف تسلیت [به مناسبت فوت آیتالله بروجردی] به آیتالله حکیم زده شد . دستی در کار بود که میخواست حوزه را تعطیل کند . برنامههایی را میخواستند اجرا کنند . در این رابطه میبینیم که دکتر امینی روی کار میآید . دکتر امینی با توجه به سابقة خانوادگی روحانی و با توجه به نوعی اعتبار مذهبی که در محافل آن روز داشت به نخستوزیری انتخاب شد . شاید هم عوامل پشت پردة دیگری هم بوده که ما اطلاع نداریم . از نخستین برنامههای نخستوزیر جدید ، ایجاد تفاهم بین محافل مذهبی و دولت بود . به همین جهت برنامة ملاقات نخستوزیر با مراجع قم تنظیم شد . من ، آن موقع طلبهای بودم که در حدود دو سال و نیم یا سه سال میشد که از تبریز به قم آمده بودم .
روز 13 رجب برابر با بیستم دی ماه 1340 که روز ولادت حضرت علی – علیهالسلام – بود ، نزدیک ظهر که از درس برمیگشتم ، دیدم یک جمعیتی به طرف باغ قلعه میروند . لباسهای آنها و وضعیت ظاهرشان با مردم قم تفاوت داشت . «این آقایان کی هستند ؟ دسته جمعی کجا میروند ؟» گفتند : «نخستوزیر است که به منزل حاجآقا میرود» . از روی کنجکاوی به این فکر افتادم که من هم همراه اینها بروم ببینم چه خبر است ؟! چه صحبتهایی میکنند ؟! برایم جالب بود که ببینم حضرت امام چه نوع برخوردی با نخستوزیر میکند – چون ما صبح زود خدمت ایشان رسیده بودیم و ایشان به مناسبت تولد حضرت امیر (ع) با نُقل از طلاب پذیرایی کرده بودند – میخواستم ببینم که برخورد حاجآقا با نخستوزیر ، همانند برخورد ایشان با طلاب است ؟ همین مسئله باعث شد همراه این جمع بروم تا ببینم که دو شخصیت سیاسی و روحانی چگونه با هم برخورد خواهند کرد . چون من در آن زمان در شرایطی نبودم که از نظر مسائل سیاسی یا اجتماعی ، ذهنیت خاصی داشته باشم .
آنها حدود ده ، یازده نفر بودند . جمعی هم از مسئولین شهر ، از فرمانداری ، رئیس سازمان امنیت – شخصی بود به نام قلقسه – و برخی از متولیان آستانه همراه آنان بودند . آنها وقتی وارد شدند من هم وارد حیاط منزل حضرت امام – آن موقع «حاجآقا» میگفتیم – شدم . حاجآقا در همان اتاقی که صبح خدمت ایشان رسیده بودیم ، نشسته بودند . اتاقی که از نظر فرش بسیار ساده بود و میتوان گفت محقر بود . باز همان نُقلها و پذیرایی بسیار ساده معمول بود .
نخستوزیر وقتی که وارد شد ، یادم میآید که حاجآقا نیمخیز ، نه تمام قد ، با ایشان دست دادند . نخستوزیر بغل دست حاجآقا نشست . بقیه افرادی که همراه آمده بودند هم نشستند . دو دقیقه نگذشته بود که حاجآقا پسندیده – اخوی بزرگ حاجآقا – وارد شدند . حاجآقا تمام قد بلند شدند و حاجآقا پسندیده را بین خودشان و نخستوزیر جای دادند و صحبتها شروع شد .
حاجآقا فرمودند : «حضرت علی – علیهالسلام – میفرماید : کلّکُم راع و کلّکُم مسئول عَن رعیّته . هر انسانی مسئولیتی دارد و انسانها مسئول آفریده شدهاند . این مسئولیت با توجه به شرایط زمانی و مکانی و نسبت به افراد فرق میکند . مثلاً مسئولیت فرد عادی ، با یک فرد عالم ، مسئولیت یک فرد بازاری ، با یک فرد نخستوزیر ، مساوی نیست . هر کس که مقام بالاتری دارد مسئولیت بیشتری دارد .
این کشور نخستوزیران فراوانی به خود دیده است . بعضی از این نخستوزیرها خدمت کردند به مردم و در بین مردم ، الان هم حرمتی دارند ، یک منزلتی دارند . بعضیها هم خیانت کردند . شما سعی کنید از آن نخستوزیرهای «ملعون» نباشید ؛ از نخستوزیرهای «مرحوم» باشید . من راجع به دولت و راجع به مسائل حوزه چند مطلبی داشتم، خواستههایی داشتم و نظریاتی داشتم . در زمان حیات آیتالله بروجردی – رضوانالله تعالی علیه – پیشنهاداتم را به ایشان منتقل کردم و نوشتم که ایشان به دولت برسانند ؛ نمیدانم ایشان به دولت نرساندند یا ایشان به دولت رسانیدند اما دولت عمل نکرد . من از تقوای آیتالله بروجردی بعید میدانم که یک مسائلی که در رابطه با سرنوشت مسلمین بود نرسانده باشند . تحقیقاً ایشان رسانیدهاند ، دولت بوده که به این درخواستها عمل نکرده . حالا شما به عنوان مسئول دولت آمدهاید از حوزه و از روحانیت نظر میخواهید راجع به اوضاع کشور! من چند مسئله میگویم و جداً میخواهم که به آنها عمل شود : اولین مسئله این که این حوزه که شما آمدهاید ، طلاب و علما اینجا زندگی میکنند ، با حداقل [لوازم] زندگی . آنها برای دین مردم و تربیت مردم فعالیت میکنند تا کشور را از نظر معنوی ، از نظر اخلاقی تربیت کنند . اینها در واقع خدمتگزاران بی مزد و مواجب کشور هستند . هیچ توقع و انتظاری هم از دولت ندارند . تنها خواست آنها این است که مورد اذیت واقع نشوند . اما آن چهار نکته اصلی که مورد نظر بود : اول مسئله دانشگاههاست . من نمیدانم چه ارتباطی بین بیدینی و خلاف اخلاق با دانشگاهها وجود دارد ؟ چه ارتباطی بین این دو مسئله هست ؟ آنها که دانشگاه میروند و از دانشگاهها فارغالتحصیل میشوند ، واقعاً از نظر اخلاقی و دینی بسیار ضعیف هستند . واقعاً ضد اخلاق و ضد دین مطرح میشوند . چه ارتباطی بین این مسئله هست ، من هنوز پی نبردم . ببینید این وضعیت از اساتید اینها است ؟ از محیط دانشگاه است ؟ از وضعیت دولت است ؟ بالاخره از هر منشأ هست جلوگیری کنید . این دانشگاه شوخی نیست . اگر کتابهایشان بدآموزی دارد ، اگر معلمین آنها بدآموزی دارند ، اگر محیط دانشگاه این طوری است ، باید به این جوانها رسید . اینها سازندگان آیندة کشور ما هستند» .
دکتر امینی برگشت و گفت : «تقصیرش با شماست . مسئولیت به عهده روحانیت است» .
آقا فرمود : «مگر روحانیت میخواهد افراد بی دین بار بیایند ؟ مخالف مسائل اخلاقی بار بیایند ، ضد اخلاق بار بیایند ؟»
گفت : «نه! منظور من این نیست . منظور من این است که در پدید آمدن این مسئله ، روحانیت مسئولیت دارد . وقتی این روش جدید آموزشی وارد کشور ما شد ، آن موقع در کشور ما جز روحانیون ، افراد با سوادی وجود نداشتند . رشتة تعلیم و تربیت ، بسته به روحانیت بود . بعد از تأسیس دانشگاه و بعد از روی کار آمدن نظام تحصیلی جدید ، روحانیون به جای اینکه بیایند همکاری کنند و سر نخ را به دست بگیرند رفتند در حوزهها و مساجد گوشهنشین شدند و افراد غیر شایسته جایگاه اینها را گرفتند . من اعتراف میکنم که در بین استادان دانشگاه از هر صنفی وجود دارد حتی از گروهها و اقلیتها و غیر اقلیتها . این هم مسئولیتش به عهدة آقایان روحانی است» .
من حقیقتاً وقتی دکتر امینی – با آن لفظهایی که به کار میبرد – این مطالب را مطرح میکرد فکر کردم لابد حاجآقا در جوابش یا درمیماند ، و یا یک جواب قاطع در مقابل چنین گفتهای ارائه نخواهد کرد . نگران شدم . ولی دیدم امام فرمود : «آقا! میدانید آن موقع حکومت دست کی بود ؟» دکتر امینی گفت : «مشخص است ، تأسیس دانشگاه برمیگردد به سال 1313 حاکم مشخص بود ؛ معین بود» . حاجآقا فرمود : «شما نمیتوانید بگویید ، ولی من میتوانم بگویم . آن موقع حکومت دست رضاخان بود و میدانید که رضاخان دست نشاندة انگلستان بود . اجنبیها رضاخان را روی کار آورده بودند . شما آقای امینی! میفرمایید آقایان علما میآمدند با فردی که دست نشاندة اجنبی بود همکاری میکردند و دست به دست او میدادند ؟ نه! علما هرگز این کار را نمیکردند و نمیکنند . آنها در انتظار این بودن که یا توان و امکاناتی به دست آورند تا خودشان حکومت را اداره کنند ، یا اگر چنین توانی نداشتند در انتظار بنشینند ؛ در خانهشان ، در مساجد ، در حوزهها و در جاهایی که تماسی با حکومت نداشته باشند . بنابراین از روی حساب نمیتوانستند با حکومت دست نشاندة اجنبی همکاری کنند» .
دکتر امینی گفت : «دولت در خدمت علماست . ما وظیفه داریم که آقایان هر چه فرمودند اجرا کنیم . حالا از جمعی از استادان درخواست شده که در کتابهای درسی تجدید نظر کنند . در جمع استادان ، بعضی از چهرههای روحانی هم هستند ، اینها مأمور شدهاند که در اصلاح کتابهای درسی گامی بردارند . به نظر حضرتعالی هم خواهد رسید» . ظاهراً مرحوم دکتر محمدجواد باهنر و مرحوم آقای بهشتی و آقایان دیگری در آن موقع در آموزش و پرورش بودند .
بعد به مسئلة دوم رسیدند . در مسئلة دوم فرمودند : «خانواده ، مبنای جامعة ماست . اگر خانوادهها – از نظر اخلاقی – متزلزل شوند ، تمام جامعة ما متزلزل خواهد شد . در رابطه با مسائل خانواده ، دو مسئله مطرح است : یکی مسائل بی بند و باریها و بعد این ادعای تساوی حقوق [زن و مرد] و پارهای از مسائلی که امروز مطرح است».
آن موقع در مجلة زن روز مسائلی را در رابطه با حقوق زن مطرح میکردند که متقابلاً استاد مطهری – رضوانالله تعالی علیه – هم در همان نشریه جواب این مقالات را میدادند . خلاصهاش همین کتاب «حقوق زن در اسلام» و ظاهراً بخشی از کتاب «مسائل حجاب» استاد مطهری است . صحبت در همین حال و هوا بود . آقا فرمودند : «اینها چه میگویند ؟ اینها چه ادعایی دارند ؟ اینها مگر ایرادی به اسلام دارند ؟ اگر چنین است ما تکلیفمان را روشن کنیم ، تکلیف آنها را هم روشن کنیم . اگر یک ضعفهایی هست ؛ یا خلاف عدالتهایی از نظر اجرایی در کار هست شما حلش کنید تا کار به این وضعیت نکشد» .
معاون مذهبی نخستوزیر ، شخصی بود به نام شریفالزمانی ، گفت : «بله آقا! اینها تعداد انگشتشماری از زنان هستند ، اینها مشهور هستند ، تعداد ایشان از تعداد انگشتان دست بیشتر نیست! به چشم! ترتیبی داده میشود» . بعد [حاجآقا] فرمودند : «رسیدگی به ازدواج و طلاق در محضرها هم لازم است . من به مسئولین امور اطلاع دادهام که مسئلة طلاق خیلی مهم است . شرایطی که در ازدواج هست ، خیلی سهل است اما در رابطه با طلاق خیلی سخت گرفته شده . در مسئلة طلاق باید دو نفر شاهد عادل حضور داشته باشد ؛ بعد نصیحتی صورت بگیرد . حتیالامکان سعی شود کانون گرم خانواده متلاشی نشود . ولی این آقایان و محضریها برای اینکه به حق ثبت خودشان برسند ، تا یک زنی مراجعه میکند و از شوهرش شکایت میکند فوری کاری میکنند که طلاق صورت بگیرد – بی آنکه این صیغة طلاق را پیش دو نفر عادل بخوانند – در نتیجه آن خانم هم خیال میکند طلاق گرفته میرود ؛ در حالی که طلاق نگرفته ، در واقع امر میرود و ازدواج میکند و این پایة یک امر نامشروع قرار میگیرد ؛ و به این ترتیب جامعه از نشر مسائل [خلاف] عفت ، به این روز میافتد که میبینید» .
مسئلة دیگری که امام در اینجا مطرح فرمودند ، مسئلة رسیدگی به امور مردم بود . مردم در ناراحتی به سر میبردند. آن سال ، سال سختی بود . زمستان بسیار سردی داشت . معروف بود که در همدان تعدادی از بی بضاعتها از سرما خشکیدند . امام فرمودند : «به وضع مردم برسید . خانوادههای گرفتار زیاد هستند ، باید با آنها کنار بیایید . به اینها کمک کنید ، نه اینکه همیشه به فکر خودتان باشید» .
هنگام ظهر بود . نخستوزیر میخواست برود . امام تعارف کردند : «با نان و پنیر طلبگی قناعت کنید!» شریفالزمانی گفت : «منظور آقا این است که با علما همغذا شوید تا ببینید آقایان علما چه میکشند!» بعد [نخستوزیر] گفت : «نه! ما در سالاریه مهمان هستیم ؛ اگر حضرتعالی هم افتخار دهید ، اتومبیل میفرستیم ، ناهار تشریف بیاورید» . آقا فرمودند : «نه! من معذور هستم نمیتوانم» . نخستوزیر رفت .
من به این فکر افتادم مسائلی را که در آن روز دیدم به رشتة تحریر درآورم . آن موقع دو یا سه نشریة مذهبی در ایران منتشر میشد . یکی روزنامة «وظیفه» با مدیریت سید محمدباقر حجازی ، و یکی هفتهنامة «ندای حق» با مدیریت سید حسن عدنانی ؛ و یکی هم نشریة «نور دانش» بود – که مذهبی بودنش چندان مشخص نبود – این نشریه از طرف انجمن تبلیغات اسلامی – به سرپرستی دکتر عطاءالله شهابپور چاپ و منتشر میشد . تنها نشریهای که احتمال میدادم چنین مسائلی را چاپ کند ، هفتهنامة «ندای حق» بود . من با زبان طلبگی و خیلی ساده ، وقایع ان روز را نوشتم و برای نشریه فرستادم . آنها هم با سانسور پارهای از مطالب – مطالب مربوط به رضاخان را سانسور کردند – بقیه را چاپ کردند . این نشریه ، چهارشنبهها منتشر میشد .
روز جمعه در منزل نشسته بودم . دیدم کسی در زد و گفت : «حاجآقا صانعی شما را میخواهد!» کت و شلوار پوشیدم و بیرون رفتم تا ببینم حاجآقا صانعی کیست و چه میخواهد . دیدم حاجآقا صانعی – که الان مسئول بنیاد پانزده خرداد است – دم مسجد حجتیه – یک حوض بزرگی بود – آنجا ایستاده است و روزنامهای هم در دست دارد . گفت : «حاجآقا بخشایشی شما هستید ؟» گفتم : «بله!» . پرسید : «آن مقاله را شما نوشتهاید ؟» گفتم : «کدام مقاله ؟» من هنوز مطلع نشده بودم که مقاله چاپ شده است . گفت : «در همین روزنامهای که دستم هست» . گفتم : «اجازه بدهید ببینم ، بعد عرض میکنم که من نوشتهام یا دیگری» . روزنامه را گرفتم ، دیدم نوشته : «متن گفتگوی نخستوزیر با آیتالله خمینی در قم» بخشی از مطالب در صفحة اول نوشته شده بود ، بقیه هم در صفحة چهارم . [آقای صانعی] گفت : «حاجآقا شما را میخواهد» . گفتم : «حاجآقا ؟» گفت : «بله! حاجآقایی که شما مصاحبه و مطالبش را نوشتهاید» . به اتفاق آقای صانعی راه افتادم . البته این را هم بگویم که در بین راه قدری مضطرب بودم . نگران بودم از اینکه خدای ناکرده ، احیاناً مطالبی به قلم من جاری شده باشد که مورد نظر حضرت امام نبوده ، یا درست منعکس نشده ؛ به هر جهت از این دعوت نگران بودم .
ملاقات با امام خمینی (ره)
به همراه حاجآقا صانعی رفتیم خدمت امام . یادم میآید که ایشان ، بر بالش تکیه داده بودند و جلوشان – روی کرسی – کتابی بود و مطالعه میکردند . حال ، کتاب فقهی ، شرح لمعه ، یا مکاسب بود یادم نیست . یک کتاب چاپ سنگی قدیمی بود . ما وارد شدیم و سلام کردیم . سرشان را از روی کتاب برداشتند و یک نگاه خاصی به من کردند – قیافه و وضع طلبگی من مشخص نبود – فرمودند : «بنشینید!» نشستم . فرمودند : «این مقاله را شما نوشتهاید ؟» گفتم : «بله! حقیقت مسئله این است که من در آن جلسه ، تحت تأثیر بیانات حضرتعالی قرار گرفتم . مطالب بسیار اساسی و مهم بود . حیفم آمد دیگر مسلمانان از این مطالب مطلع نشوند» . با دلهره و نگرانی منتظر بودم که امام چه خواهند فرمود . فرمودند : «بارکالله! خوب بود» . گفتم : «چرا حاجآقا ؟» فرمودند : «اگر قبل از ارسال به روزنامه پیش من میآوردی ، برخی از مطالب را حذف میکردم ، یک چیزهایی هم اضافه میکردم ، مقالة شسته رفتهای میشد ، بهتر میشد ، ولی حالا که فرستادهاید دیگر کار از کار گذشته ، دیگر تمام شده» . عرض کردم: «به فکرم نرسید . علاقهمند بودم هر چه زودتر ، مردم این مطالب را بشنوند و اطلاع حاصل کنند» . یادم میآید که انعام مختصری هم امام مرحمت فرمودند . بعد بیرون آمدم .
به تعبیر برخی از نویسندگان این اولین بار بود که نظریات سیاسی امام – رضوانالله تعالی علیه – به وسیلة مقاله در جامعه منعکس میشد . البته نظرات سیاسی امام منعکس شده بود ، مخصوصاً در آن نامهای که به علمای یزد نوشته بودند و موضعگیریهایی که ایشان داشتند . ولی به صورت مقاله شاید اولین بار بود.(1)
----------------------------------------------------------------------------------------------
1 - خاطرات پانزده خرداد ، تبریز ، قسمت دوم ، تهران ، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی ، 1375 ، ص 99-92
+ نوشته شده در یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:دکتر عقیقی بخشایشی , مجلس ترحیم دکتر عقیقی , عقیقی بخشایشی , مجلس بزرگداشت دکتر عقیقی بخشایش در قم,
ساعت 22:40 توسط نادر بخشایشی
|
|